معنی نمایان و برازنده

حل جدول

نمایان و برازنده

مبرز


نمایان

واضح، هویدا، اشکار

فرهنگ فارسی هوشیار

برازنده

(اسم. برازنده) شایسته لایق زیبنده: شغل برازنده، متناسب شکیل: اندام برازنده.

لغت نامه دهخدا

برازنده

برازنده. [ب َ زَ دَ / دِ] (نف) زیبنده:
خالق خلق و نگارنده ٔ ایوان رفیعی
فالق صبح و برازنده ٔ خورشید منیری.
سعدی.
|| سزاوار. درخور. برازا. لایق:
پیش بالای تو میرم چه بصلح و چه بجنگ
چون بهر حال برازنده ٔ ناز آمده ای.
حافظ.


نمایان

نمایان. [ن ُ / ن ِ / ن َ] (نف) بسیار واضح و آشکار. (آنندراج). ظاهر. هویدا. آشکار. (ناظم الاطباء). مشهود. مرئی. علنی. فاحش. بی پرده:
بد اندر دلت چند پنهان بود
ز پیشانی آن بد نمایان بود.
بوشکور.
عجب دارم خدا بردارد این ظلم نمایان را
که پیش چشم من آئینه زآن رخسار گل چیند.
صائب (از آنندراج).
به چشم پاک کرد آئینه تسخیر آن پری رو را
چنین فتح نمایانی ز اسکندر نمی آید.
صائب (از آنندراج).
چون شکاف صبح صد زخم نمایان خفته است
در جگرگاه فلک از تیغ یک پهلوی او.
صائب (از آنندراج).
|| نمودارشونده. (غیاث اللغات). رجوع به معنی اول شود. || مجازاً، کلان و بسیار، چرا که هرچه کلان و بسیار باشد بالضرور ظاهر و نمایان است. (غیاث اللغات). رجوع به معنی اول شود. || دراز و عمیق، چون زخم نمایان، و این نیز راجع به معنی اول [بسیار واضح و آشکار] است. (آنندراج). رجوع به معنی اول شود. || (ق) در حال نمودن. (یادداشت مؤلف). در حال نشان دادن و اشاره کردن:
چو سال بد از وی خلایق نفور
نمایان به هم چون مه نو ز دور.
سعدی.

فرهنگ عمید

نمایان

واضح، هویدا، نمودار، پیدا و آشکار،
* نمایان شدن: (مصدر لازم) ظاهر شدن، آشکار شدن،


برازنده

شایسته، لایق،
زیبنده، مناسب،

فرهنگ معین

برازنده

(بَ زَ دَ) (ص فا.) شایسته، زیبنده.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

برازنده

ورجاوند

مترادف و متضاد زبان فارسی

برازنده

درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، قابل، لایق، متناسب، ورجاوند،
(متضاد) نامتناسب، نالایق

فارسی به عربی

برازنده

رائع، لطیف


نمایان

مریی

فارسی به آلمانی

نمایان

Beherrschend, Dominantly

واژه پیشنهادی

نمایان

محرز

آشکار-نشانگر

معادل ابجد

نمایان و برازنده

427

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری